عشق پدر و فرزند


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



نسیم دانه را از دوش مورچه انداخت... مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: " گاهی یادم میرود که هستی ، کاش بیشتر نسیم می وزید... "






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 65
بازدید هفته : 233
بازدید ماه : 527
بازدید کل : 114464
تعداد مطالب : 281
تعداد نظرات : 613
تعداد آنلاین : 1

آمار مطالب

:: کل مطالب : 281
:: کل نظرات : 613

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 21

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 37
:: باردید دیروز : 65
:: بازدید هفته : 233
:: بازدید ماه : 527
:: بازدید سال : 27758
:: بازدید کلی : 114464

RSS

Powered By
loxblog.Com

خدایا.. تقدیر دوست عزیزم را زیبا بنویس تا جز لبخند از او نبینم..

عشق پدر و فرزند
7 ارديبهشت 1389 ساعت 8:0 بعد از ظهر | بازدید : 1005 | نوشته ‌شده به دست محمد طغیانی | ( نظرات )

              بخوا و یاد بگیر               

در پارک شهر ، زنی با یک مرد ، روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه می کردند. زن رو به مرد کرد و گفت : “پسری که لباس قرمز به تن دارد و از سرسره بالا می رود پسر من است.” مرد در جواب گفت : “چه پسر زیبایی!” و در ادامه گفت : “او هم پسر من است.” و به کودکی اشاره کرد که داشت تاب بازی می کرد.

مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد : “تامی ، وقت رفتن است. “

اما تامی که دلش نمی آمد از تاب پایین بیاید گفت : ” بابا ! فقط ? دقیقه دیگه ، باشه ؟ ”

مرد سرش را تکان داد و قبول کرد. مرد و زن باز صحبت کردند. دقایقی گذشت و پدر دوباره صدا زد : “تامی! دیر می شود ، برویم.” ولی تامی باز خواهش کرد : “بابا ! ? دقیقه ، این دفعه قول می دهم. ”

مرد لبخندی زد و باز قبول کرد. در همین هنگام زن رو به مرد کرد و گفت : “شما آدم خونسردی هستید ولی فکر نمی کنید پسرتان با این کارها لوس بشود؟ ”

مرد جواب داد : “دو سال پیش در حادثه ی رانندگی پسر بزرگترم را از دست دادم . من هیچ گاه برای سام وقت کافی نگذاشته بودم. تامی فکر می کند که ? دقیقه بیشتر برای بازی کردن وقت دارد ولی حقیقت آنست که من ? دقیقه بیشتر وقت می دهم تا بازی کردن و شادی او را ببینم.”

 




:: موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
asal در تاریخ : 1389/7/5/1 - - گفته است :


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: